سپهرسپهر، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

آسمون زندگی مامانی و بابایی

گمبلکم تو قراره شبیه کی بشی ؟

سلام شیطون بلا  من و باباییت موندیم تو قراره شکل کدوممون بشی ؟ شبیه باباییت اینطوری؟ یا شبیه مامانیت اینطوری ؟   البته فرقی نداره شبیه کی بشی مهم اینه که سالم و قوی باشی و مثل یه مرد پا به عرصه وجود بذاری  ...
28 مرداد 1390

هفته بیست و یکم

سلام موش موشکم  خوبی دلبند مامانی ؟ قربون او پاهای ظریفت برم من که روز به روز مردونه تر میشن و شکم مامانی رو نوازش میدن ؟  پسر بلا تو فقط وقتی من می خوابم شیطونی میکنی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ از حالا داری تمرینم میدی به نخوابیدنا !!  اشکال نداره تو هر وقت دوست داری واسه خودت بازی کن منم با شیطونیای تو قند تو دلم آب میشه  دووووووست دارم یه عالمه  ...
22 مرداد 1390

وورووجک من

سلام مامانی   قربونت برم من که اینقدر شیطون شدی  نفس مامان قرار نبود اینقدر شیطون باشی که از همین حالا نذاری من یه خواب راحت برم ها.  قربون لگد زدنات بررررررررررررررررم من  جیگر طلایی پریشب لگد هات اینقدر محسوس بود که باباییت هم تونست حس کنه و کلی ذوقتو کرد .    حالا تا میتونی شیطونی کن اما قول بده پسر شیطونی نشی ها  دووست دارم یه عااااااااااااااااااالمه  ...
17 مرداد 1390

آقای پدر

بابایی سلااااااااااااااااااااااام  از روزی که مامانت وبلاگت رو ساخته من همش اومدم وبلاگت رو دیدم . اما اینقدر سر بابایی شلوغه که اصلا وقت نمیکنه برات بنویسه .  خوبی پسرم ؟  بابایی مامانی میگفت دیشب من که سرکار بودم ، باهات بازی کرده تو هم هی وول خوردی . من اینقدر دلم ضعف رفت . اما دیگه شب که من اومدم وول نخوردی . فکر کنم خسته شدی خوابت برد.  مامانی به فکر درست کردن خاطرات آینده توئه ، من به فکر تامین آینده ات . برای همین مامانی بیشتر وقت میکنه برات خاطرات بنویسه . و من بیشتر وقت میکنم اونا رو بخونم تا اینکه برات بنویسم.  از وقتی تو اومدی من اینقدر ذوقتو کردم چون من خیلی نی نی دوست ...
12 مرداد 1390

قند عسل

سلاممممممممم پسته من  خوبی گلم ؟ الهی مامانی قربونت بره که داری روز به روز بزرگتر میشی . امروز صبح که بیدار شدم دیدم انگاری واقعا واقعا واقعا داری لگد میزنی.     گشنه ات بود عزیزم ؟ قبلا حس میکردم تکون میخوری ولی اینقدر ضعیف بود که مطمئن نبودم شمایی یا حرکات روده و .... خلاصه که امروز دو سه باری منو سورپرایز کردی.  دیروز خونه مادر هم جای دایی سعیدت خیلی خالی بود . آخه لباس با خودم نبرده بودم پیراهن صورتیه دایی سعید رو که برداشتم بپوشم دکمه های روی شیمکم بسته نمیشد . مادر و خاله هاتم کلی ذوقتو کردن.  انشااله که دایی سعیدم تو کارش موفق باشه و بتونه به چیزایی که دوست داره برسه از دست ما که ...
8 مرداد 1390

ووروجک من

سلام شیطون  خوبی گل پسر قند عسل خوش میگذره البته که بهت خوش میگذره. ناقلا پریشب که رفتیم دکتر اینقدر پیچ و تاب تو شیمک مامانت خوردی که نمیذاشتی خانم دکتر ضربان قلبتو پیدا کنه.  مامانی هم در معرض سکته. آخه نمیگی من قلبم ضعیفه اینقدر وول میخوری  بالاخره بعد از دو دقیقه (که البته واسه قلب ضعیف من دو سال گذشت ) خانم دکتر تونست ضربان قلبت رو بگیره باباییت هم صداشو ضبط کرد قربون قلب کوچیکت برم من که اینقدر تند تند میزد     راستی خاله مرضی و مادر هم از مشهد برگشتند . برات یه بلوز شرت خوشگل با یه شلوارک لی مامانی خریدند. دستشون درد نکنه .  زود بیا تی تی شات رو بپوش دی...
6 مرداد 1390

میخوایم بریم دکترررررررررر

سلام عزیز دل مادر خوبی گلم ؟ خوش میگذره بهت؟ امروز میخوام ببرمت پیش خانم دکتر تا ببینم اوضاعت رو به راه هست یا نه؟ ایشالا که روبراهی و ما رو هم میخوای خوشحال کنی !  مامانی چند روزی بود یه یه کم سرش شلوغ بود و نتونست بیاد سراغ وبلاگت . مادر و خاله مرضی هم چند روزه رفتند مشهد . و دارن کلی برامون دعا میکنند. چقدر دلم برای مشهد تنگ شده.  قرار بود با بابایی  مهر بریم ولی با اوضاعی که خانوم دکتر گفته فکر کنم من و تو حالا حالا ها باید بشینیم کنج خونه. اشکال نداره . عوضش با همدیگه کلی بازی میکنیم تا حوصله مون سر نره  دوست دارم عزیزم .  ...
5 مرداد 1390

اشکال فنی نی نی وبلاگ

سلام پسر گلللللللللللللللم  دیروز خاله زری دوبار برات پیغام گذاشت ولی هر کار کردیم فقط موضوع ارسال میشد خیلی ناراحت شدیم  حالا اگه یه روز دیگه اومد خونمون دوباره میگیم بهش برات چیزای قشنگ قشنگ بنویسه  راستی دیروز با مادر و خاله زری رفتیم کلی چیزای قشنگ برات خریدیم  داییییییییییییییییییییی سعید زود باش بیا خونمون یه عالمه چیز میز خوشگل برای نی نی مون خریدیم هاااااا نیای از دستت میره ها  فعلا بای  ...
1 مرداد 1390
1